Sep 16, 2006

بستنی اسکیمویی

اسکیموها یک نوع بستنی خانگی دارند که اسمش به زبان بومی " اکوداگ" است و عکسی که می بینید نمونه ای از این بستنی است که مادر یکی از همکارانم درست کرده است . طرز تهیه این بستنی خیلی ساده و خیلی عجیب است به خاطر مواد تشکیل دهنده آن. اول، یک لیوان روغن مایع سرخ کردنی را داخل کاسه می ریزید. بعد یک لیوان شکر( ترجیحا آسیاب شده که نرم باشد) به آن اضافه کرده و هم می زنید. بعد یک لیوان" بلوبری" یا "بلک بری" یا " سمن بری" ( توضیحاتی درباره این میوه ها که در آلاسکا رشد می کنند،ا قبلا نوشته ام ) ریخته و آن را بهم می زنید تا با هم مخلوط شوند. بعد آن را داخل فریزر گذاشته و بعد از نیم ساعت که کاملا یخ زده شد ، می خورید. بعضی ها مقداری ماهی سمن خرد شده هم داخل این بستنی می ریزند! دفعه اول که شنیدم بستنی اسکیموها از روغن درست می شود، یک نوع واکنش منفی در ذهنم ایجاد شده بود که نمی توانستم تصور خوردن این نوع بستنی را بکنم اما سه چهار ماه پیش که با یک خانواده اسکیمو گردش رفته بودیم ، کارولین یک مقدار از این بستنی را به من داد که امتحانش کنم . توی رو در بایستی، یک قاشق از بستنی را خوردم. بستنی آب شده بود و روغنش داخل دهانم ماسیده شد اما مجبوری قورتش دادم. چند روز پیش یکی از همکارانم که اسکیمو است، با یک شوق و ذوقی از من پرسید که بستنی خانگی آنها را تا حالا خورده ام یا نه. برایش تعریف کردم که یک بار خورده ام اما خوشم نیامده . بعد گفت مادرش بستنی اسکیمویی را خیلی خوب درست می کنه و گفت که برایم می آورد تا آن را امتحان کنم . این بستنی را دیروز آورد و من از آن خوردم . خوشمزه بود. اصلا مزه روغن هم نمی داد. فکر کنم به دو دلیل یکی این که کاملا یخ زده بود. دوم این که یک عالمه بلوبری و بلک بری داشت. تقریبا 5 یا 6 قاشق خوردم . اما یکی دوساعت بعد، احساس سنگینی می کردم. فکر کنم به خاطر روغنش بود Posted by Picasa

Sep 8, 2006

خانه تابستانی

این یک خانه موقت تابستانی است که اسکیموها برای دودی و خشک کردن ماهی استفاده می کنند. این عکس را در
حوالی یکی از روستاهای اطراف بثل به نام "ناپاکیک " گرفته ام
This a fish camp where Eskimos stay in summer time to go fishing and drying them. This area is called "Napakiak " channel. Napakiak is on the north bank of the Kuskokwim River, 15 miles southwest of Bethel.Posted by Picasa

طناب بازی

بعد از دو هفته ، بتدریج چم و خم کار دستم اومده . کار کمک معلم ، کمک کردن به دانش آموزان ویژه برای انجام دادن مشق هایشان و تمرین بیشتر برای یاد گیری است. هر روز دانش آموزانی که هر کمک معلم با او کار می کند، عوض می شود تا همه کمک معلمان با همه دانش آموزان کار کنند. بچه های بامزه ای هستند در عین حال بعضی روزها اعصاب خرد می کنند از بس که باید بهشان یادآوری کنیم که چه کاری را باید انجام بدهند یا انجام ندهند. مجموعا محیط کاری خوبی است و بابتش خوشحالم . کلا وقت ناهار و بازی دانش آموزان در حیاط مدرسه یک ساعت است؛ نیم ساعت ناهار و نیم ساعت بازی. دو تور بسکتبال ، چهار ردیف تاب پنج تایی وسه چهار تا اللکگنک وسایل بازی در حیاط مدرسه هستند. من ویکی از کمک معلم ها که اسکیمواست و دوست صمیمی من در میان همکارانم شده، هر روز سه تا چهار دانش آموزرا به حیاط می بریم. کار ما در زنگ تفریح مراقبت از این دانش آموزان است تا مبادا کاری اشتباه انجام بدهند( بعضی از دانش آموزان کلاس ما گاهی اوقات رفتار اجتماعی درستی انجام نمی دهند مثلا بچه های دیگر را هل می دهند و یا کارهایی این طوری) ولی اغلب من با آنها بازی می کنم. یک روز بهشان طناب بازی یاد دادم و حالا دانش آموزان کلاس های دیگر هم می آیند و می خواهند با ما بازی کنند. طناب بازی که می دانید چیه. دو نفر طنابی را نگه می دارند و یک نفر یا دو نفر به طور همزمان از روی طناب که در حال حرکت است ، می پرند. یک روز خودم در حال پریدن از روی طناب بودم که معلم اصلی کلاسمان به طور اتفاقی به حیاط آمد و من را دید و خندید. حالا اگر ایران بود، اخراجم می کردند Posted by Picasa

Sep 3, 2006

کمک معلم شده ام

از هفته گذشته در دبستان بثل که اسم آن "کیلباک" است، به عنوان "کمک معلم " مشغول به کار شده ام . این مدرسه دو کلاس برای دانش آموزان استثنایی دارد که من به همراه پنج کمک معلم و یک معلم اصلی با 11 دانش آموز کار می کنیم . برای پیدا کردن این کار سه روز پشت سر هم به اداره آموزش بثل رفتم.تعداد متقاضیان برای کمک معلم شدن زیاد بود. اول من گفته بودم که به طور پاره وقت می خواهم کار می کنم چون می خواستم وقت کافی برای درس خواندن داشته باشم . بعد خبر دار شدم که آنها نیروهای پاره وقت را برای زمانی می خواهند که معلم یا کمک معلم اصلی غیبت می کند. بنابراین تصمیم عوض شد و ترجیح دادم تمام وقت کار کنم . اولویت کار در مراکز دولتی با اسکیموها است مخصوصا در کارهایی که خیلی حرفه ای نیست. شانس آوردم که این کار برایم جور شد. ناگفته نماند که فقط به رفتن به اداره آموزش اکتفا نکردم و رفتم با معلم اصلی صحبت کردم و او موافقت کرد. معلم اصلی کلاس ما، امریکایی است و پنج کمک معلم دیگر اسکیمو هستند. هشت تا از دانش آموزان اسکیمو و دو نفر هم دارای ریشه خانوادگی اسکیمو هستند
راستی این عکس را امروز ساعت 12 ظهر گرفتم. معمولا درماه سپتامبر و اکتبر ، صبح ها هوای بثل " مه " است
I have decided to write in English for the people who speak English and are curious to know about life in Alaska. My English is not perfect so you may find some mistakes in my writing. However, I would like to share my experiences of living in Alaska with you.
I am a 33 years old Iranian journalist and I came to Bethel, a small town in southwest Alaska, on February 2005.
I remember when I was a child in Tehran, the capital of Iran, there was an old man selling ice cream in the neighborhood shouting, “Alaskan ice cream.” The “Alaskan” ice cream was actually Iranian popsicles. I always wanted to buy one, though my mother never let me, telling me that they were not fresh. But I wouldn’t listen. I bought the popsicles, eating them fast before my mother saw me. I really loved them. With the memory of “Alaskan ice cream” in my mind, I left Iran to live with my husband in Bethel.
About this picture: I took this photo around 12 o’clock today in backyard of my house. In September and October, the weather is mostly foggy until noon.

Posted by Picasa