Jan 31, 2008

طلوع خورشید

خانم مدیر

مدیر مدرسه ما خانمی ۴۵ ساله است. خیلی سال است که اینجا زندگی می کند. بعضی از اخلاق های مثبتش من را واقعا به فکر می اندازه. با این که مدرسه مون نظافتچی داره اما بارها دیده ام که خانم مدیر به جای او راهروی مدرسه را دستمال می کشد. هر روز که بچه ها به سالن غذاخوری می روند وقتش را با آنها می گذراند. و بعد از این که بچه ها غذایشان را تمام می کنند همه میزهای سالن غذاخوری را دستمال می کشه. تاریخ تولد همه بچه های مدرسه را روی کامپیوترش داره و هر وقت تولد کسی است در سالن غذاخوری از بجه ها می خواد که شعر تولدت مبارک بخوانند. واقعا از کارهاش لذت می برم که چقدر فروتن است و چه قدر به این که وقتش را با بچه ها بگذراند اهمیت می دهد

Jan 28, 2008

برف


‍دیروز یک عالمه برف بارید.بیشتر از ۶۰ سانت. تا حالا این همه برف در بتل نباریده . معمولا به خاطر سرمای زیادُ برف به صورت دانه های یخ می بارد و به همین خاطر سطح زمین معمولا صاف و یخ زده است . اما این بار این طور نبود.من که تا بالای زانو توی برف بودم. بجه های مدرسه که حسابی ذوق زده بودند از این همه برف. بیشتر آنها خودشان را زیر برفها قایم می کردند. بعضی ها هم کانالی را برای قدم زنی راهتر در حیاط مدرسه باز کردند.این ت‍په برفی هم جلوی در خانه ما درست شده. ماشین مون هم کاملا در برف محاصره شده بود

Jan 23, 2008

تنبلی

خیلی تنبلی می کنم برای نوشتن. دلیلش هم این است که در مدرسه خیلی سرم شلوغ است و وقتی خانه می رسم خسته هستم. تکراری هم نمی خواهم بنویسم. به هرحال سعی می کنم که دوباره بنویسم .