این روزها در فکر نوشتن کتابی درباره اینجا و برخی تجربه هایم هستم . این اولین تجربه من در نوشتن کتاب خواهد بود . یک مقدار می ترسم که نتوانم تمامش کنم . من از جمله روزنامه نگارانی بودم که همیشه دوست داشتم کوتاه بنویسم . در لابه لای کارهایم هم بندرت مطلب بیش از نیم صفحه پیدا می کنید مگر اینکه گزارش خبری بوده و احساس کرده ام وقایع آن باید به صورت سند مکتوب باقی بماند مثل دادگاه هاشم آقاجری یا زهرا کاظمی و نظایر آنها . به خاطر همین خصلتی که در نوشتن دارم، فکر کنم کتابم 50 صفحه بیشتر نشه !!!!!!!! البته درکتاب ، عکس های زیادی استفاده خواهم کرد تا حجم صفحات بالاتر بره ( کلک روزنامه نگاری!!!!!!! )در هر صورت خواستم که تصمیمم را اینجا مطرح کنم شاید این طوری با انگیزه و پشتکار بیشتربه دنبال نگارش کتاب باشم . فعلا درباره محل و زمان انتشار حرفی نمی زنم چون خیلی خیلی زود است . فقط می خواهم بنویسم و بنویسم . برای اینکه خوش قولی ام را بهتان نشان بدهم پارگراف اول از چندین صفحه ای را که نوشته ام برایتان می گذارم تا نظر بدهید . ممنون از همه دوستان و بازدید کنندگان . راستی می توانید بنویسید که چه سوالاتی درباره اینجا دارید تا ان شالله بتوانم پاسخشان را برایتان پیدا کنم و در کتاب بیاورم
آغاز کتاب :"برف نیست ، یخ است . دانه های یخ است که می بارد. ریز می بارد اما انبوه. باد نیست ، کولاک است . دانه های یخ برجای مانده از بارش شب قبل به آسمان پرتاب می شوند.زمین دیده نمی شود. آسمان دیده نمی شود. مرز میان زمین و آسمان در هم شکسته است . آنچه دیده می شود ، دانه های یخ است و رقص آنان در کولاک . کولاکی که به یاری دانه های یخ آمده است تا یکی کردن زمین و آسمان این سرزمین را امتداد بخشد
شب نیست ، صبح است . لحظاتی پیش از فرود هواپیما ، وقت محلی هشت و سی دقیقه صبح روز دوشنبه هفتم فوریه 2005 اعلام شد. اما ، در نخستین قدم هنگام خارج شدن از هواپیما آنچه می بینم تاریکی شب است . آشوب زده هستم . صبح است اما با معنای شب . صبحی تاریک تر از شب