چند روزپیش با بچه های کلاس رفته بودیم " سرسره بازی روی برف" . چیزهایی که دست بچه هاست، یک بشقاب خیلی بزرگ پلاستیکی است که برای سرسره بازی روی برف است. داخل آن می نشینند و از بالای تپه سر می خورند تا پایین. بعد از دو ساعت بازی، به مدرسه برگشتیم و شیرکاکائو خوردیم. خوش گذشت . من که دفعه اولم بود داخل این جعبه های پلاستیکی می نشستم و وقتی که از بالای تپه سر می خوردم ، بچه ها به قیافه ام می خندیدند. آخه ، بچه ها با سرعت زیاد هلم می دادند و یک وقت هایی اگر صاف نمی نشستم ، کله معلق می شدم
Feb 6, 2007
Feb 2, 2007
درباره مدرسه مون
به کارم خیلی علاقه مند شده ام . قلق بچه ها دستم اومده و می دونم که چه طوری باهاشون کار کنم. البته همکارانم می گویند که من زیادی باهاشون مهربون هستم! البته بعضی روزها از جمله روزهای دوشنبه، بچه ها زیاد حرف گوش نمی دهند و هی باید باهاشون کلنجار رفت. یک علت اصلی اش هم این است که دو روز (شنبه و یکشنبه) تعطیل بوده اند و یادشون می ره که باید کاردرسی انجام بدهند. با خیلی از بچه های کلاس های دیگر هم دوست شده ام. زنگ های تفریح عموما باهاشون "دنبال بازی" می کنم . خودشون به این بازی " تگ" می گویند. یک بازی گروهی است که یک نفر دنبال بقیه اعضای گروه می کنه و او را می گیره. بعد اون کسی که گرفته شده، دنبال بقیه می کنه تا یک نفر را پیدا کنه که جایگزین خودش بشه.این بازی وقتی که هوا خیلی سرده خیلی مزه می ده و برای ما "آدم بزرگها" خوبه که باعث میشه زیاد سردمون نشه. وگرنه بچه های اینجا عاشق سرما و برف بیشتر هستند. تقریبا همه دانش آموزان به محض وارد شدن به حیاط مدرسه، اول چندین غلت روی برفها می زنند و بعد بازی های دیگه می کنند. صحنه لذت بخشی است
Subscribe to:
Posts (Atom)