A group of boys
Apr 29, 2005
چکمه پلاستیکی و روشنایی هوا در ساعت 12 شب
بالاخره بهار به سرزمین یخی ما هم آمد . الان که دارم این را می نویسم ، آفتاب دلچسبی تو خانه مان افتاده . هوا تقریبا سه درجه است و برفها هم آب شده اند و رنگ قهوه ای خاکها، نمای سفید روستایمان را از بین برده . می دانید که ما فقط یک خیابان آسفالت شده داریم . بقیه راهها همه خاکی است و این روزها ، گل و شل است . به طوری که پای آدم هنگام قدم زدن حدودا 7 تا 8 سانت در گل فرو میره ! البته همه می گویند تا ماه مه ، زمستان و سرما هرازگاهی خودش را نشان می دهد ولی به هر حال بهار اینجا هم شروع شده است . حداقل این را می شه از پوتین های بهاری ساکنان بثل تشخیص داد. دقیقا از همون چکمه پلاستیکی هایی که کفش ملی خودمان می فروشه. همون چکمه هایی که هنوز هم پای بچه های جنوب شهر و فقیر نشین دیده میشه . این چکمه ها را دیدم ، یاد بچگی ام افتادم . چکمه ام از همین چکمه های پلاستیکی بود . یادم می آد هر وقت هوا بارانی یا برفی بود ، داخل این چکمه های پلاستیکی ، کف پاهام از سرما بی حس می شد واز مدرسه تا می رسیدم خونه، می رفتم زیر کرسی ذغالی که مامانم همیشه آن رابا زحمت فراوان گرم نگه می داشت. فکر کنم کلاس سوم دبستان بودم که صاحب چکمه چرمی قهوه ای شدم . البته ایرادش این بود که زیادی سنگین بود و قدم زدن را مشکل می کرد! مخصوصا برای من که عادت داشتم تند تند راه بروم . یاد آوری خاطرات کودکی همیشه حس خوبی را به آدم می ده. اینجا من را خیلی یاد خاطرات کودکی ام می اندازد. می دونید یک جور سادگی از جنس سادگی کودکانه را می شه اینجا حس کرد. من هم دوباره می خواهم به بچگی ام برگردم و از همون چکمه های پلاستیکی بخرم تا از پیاده روی عقب نمونم . هوا که گرم تر شده ، ، اکثر بچه ها بیرون می آیند و بازی می کنند .عکس بالا، پسرهایی را نشان می دهد که مشغول تفنگ بازی هستند. فشنگ اسلحه آنها یک توپ از جنس پلاستیکی است که هنگام شلیک منفجر میشه و رنگهای مختلفی را پخش می کنه . آنها مشغول بازی مقابل خانه مان بودند که پیش آنها رفتم و عکس گرفتم. راستی این را هم بدانید که اینجا روزها در حال بلندشدن و بلندتر شدن است به طوریکه از ساعت 12 شب به بعد ، هوا کم کم تاریک میشه . این هم تفاوت دیگر بهار در آلاسکا
Apr 26, 2005
معروف ترین رقاص اسکیمویی
خانمی که در عکس بالا می بینید معروف ترین ، قدیمی ترین و حرفه ای ترین رقاص اسکیمویی است . اسم او " مری آن ساندام " از روستای " اسکاممون بای " است . مراسم رقص او سالهاست که پربیننده ترین مراسم هاست و فلاش دوربین های عکاسی در طول زمان رقص او به طور متوالی زده می شود
Apr 22, 2005
دوستان اسکیمویی ام داره زیاد می شه
تعداد دوستان اسکیمویی ام داره زیادتر میشه . نمی دانید که چه قدر بابت این مساله خوشحالم . اخیرا با یک خانم میانسال خیلی مهربون دوست شده ام . او مسول موزه بثل و مرکز هدایای فرهنگی است . دلنشین و مهربان است . دفعه اول که من را دید، خیلی سریع باب گفت وگو را باز کرد و وقتی دید که نگران یاد گرفتن زبان امریکایی هستم ، گفت که با دیدن من یاد دوران کودکی اش ، هنگامی که 7-8 ساله بوده و می خواسته امریکایی حرف زدن یاد بگیره ، افتاده و تا امروز که می تواند خیلی خوب امریکایی صحبت کنه ، چه قدر زحمت کشیده . با خنده هم گفت : غصه نخور، هر وقت به سن من برسی ، یاد می گیری که امریکایی حرف بزنی . یعنی باید حداقل 20سال صبر کنم ! تاکید هم کرد که تنهایی در خانه نمانم و پیش او بروم و با او امریکایی حرف زدن را تمرین کنم . دوستی ما این طور شروع شد . خلاصه هر دفعه هم من را به یک نفر معرفی می کنه تا تعداد دوستانم بیشتر بشه . می دانید این خانم که اسمش " جون همیلتون " است . در خیلی از کارهای فرهنگی بثل و آلاسکا مشارکت دارد و دوست و آشنا هم زیاد داره . دوستی من با " کلی " و دیدارم از نشریه " دلتا دیسکاوری " را هم او ردیف کرد . در حین صحبت از چیزهای مختلف و از جمله کار روزنامه نگاری بودیم که سوال کرد برنامه کاری ام اینجا چیه . من هم از علاقه ام برای کار با مطبوعات گفتم و اضافه کردم که به فکر یاد گیری زبان امریکایی در حد نوشتن حرفه ای هستم تا بتوانم با مطبوعات خارجی کار کنم . حرفم تمام نشده بود که دستش را به گوشی تلفن برد و پرسید می خواهی به خبرنگاران اینجا معرفی ات کنم . من هم که کلی دلتنگ تحریریه روزنامه بودم ، گفتم آره . 5 دقیقه بعد از تماس او ، من در دفتر نشریه بثل بودم . در دفتر نشریه متاسفانه یک سگ روی صندلی لم داده بود ، ولی بودن در تحریریه برایم آنقدر ارزش داشت که ترسم از سگ را کنترل کنم . بودن در تحریریه و پیدا کردن چند تا همکار روزنامه نگار اسکیمویی ، شور و هیجان خاصی را بهم داده بود . از دفتر نشریه تا موزه را چنان با قدم های تند طی کردم تا خبر مصاحبه ام را به " جون " بگویم که سرمای سختی خوردم و برای یک هفته مریض شدم . وقتی به موزه رسیدم ، "جون " روی صندلی نشسته بود . با خنده و صدای بلند بهش خبر دادم که چه اتفاقی افتاده ، نزدیکش رفتم و خواستم بغلش کنم و ببوسمش به خاطر انرژی و انگیزه ای که بهم داده بود . اشک چشم های " جون " که از زیر عینکش بسیار آرام سرازیر می شد ، من را میخکوب کرد . " جون " به خاطرسفر دخترش به نیویورک برای ادامه تحصیل در رشته دندانپزشکی ، گریه می کرد . دخترش " لیسا " چند دقیقه ای بود که با او خداحافظی کرده بود . بغض نهفته ام ترکید . چهره او " تداعی کننده چهره مهربون " مامانم" زمان خداحافظی ام از تهران بود . بزرگواری مامانم که نمی خواست لحظه خداحافظی را سخت بگیره . چه قدر نگاهش پر معنا بود . چه قدر دلتنگی و حرف تو چشمانش بود . ولی همه چیز را در لحظه سفر با لبخند سپری کرد . مامان به خاطر تمام صبوری ات ، ممنون و مخلصتم . از جون هم خیلی ممنونم که این همه باصفا و مهربون است . عکسش را در مرکز هدایای فرهنگی اسکیموها ببنید
همکاری با سایت دبش
خواستم اطلاع بدهم که بخشی از مطالبم را می توانید در سایت " دبش" در ستون " سخنگاه " بخوانید . این سایت حاصل نوشته های تعدادی از خبرنگاران و ازجمله خبرنگاران روزنامه شرق است . دوستان خوبم علی معظمی و محمود فرجامی را خیلی زحمت دادم مخصوصا که یک بار رمز ورودم به سایت را گم کردم و زحمت آنها چند برابر شد. از هر دوی این دوستان بسیار ممنونم . اگر روی تیتر مطلبم کلیک کنید می توانید نوشته هایم درباره " هنر اسکیموها " و " زندگی در سرزمین یخ ها " را بخوانید
Apr 21, 2005
مصاحبه ام با نشریه بثل
اگر روی تیتر مطلبم کلیک کنید می توانید مصاحبه هفته نامه " دلتا دیسکاوری " با من را بخوانید . من در این مصاحبه یکسری اطلاعات کلی درباره ایران از جمله منطقه جغرافیایی ، جمعیت ، مذهب ، نوع حکومت و زبان آن ارائه کردم . درباره روزنامه نگاری در ایران و همین طور احساسم در شهر بثل و تفاوتهای آن با تهران نیز صحبت کردم . البته این را بگویم که اینها را به انگلیسی برایشان نوشتم چون نوشتنم به انگلیسی خیلی بهتر از صحبت کردنم است .مصاحبه ام به لحاظ حرفه ای و اطلاعاتی که در مقام مصاحبه شونده داده ام ، خیلی ابتدایی و کلی است ولی برای آنها خیلی جالب بود چون من اولین ایرانی بودم که آنها ملاقات می کردند .همان طور که می دانید من و همسرم تنها ایرانی های اینجا هستیم. این هفته نامه را یک زن و شوهر اسکیمویی خیلی جوان منتشر می کنند و یک خبرنگار پاره وقت ورزشی هم دارند . محل کار آنها یا به نوعی تحریریه شان یک اتاق است با دو کامپیوتر . آنها هر دوشنبه مطالب آماده شده را به از طریق کامپیوتر به چاپخانه ای در " انکوریج " می فرستند و روزهای چهارشنبه هر هفته نشر یه در سراسر آلاسکا توزیع می شود. این نشریه هفت سال است که منتشر می شود و28 صفحه دارد .شعار این نشریه که در صفحه اول آن چاپ می شود ، " اخبار واقعی برای مردمان واقعی " است . همین جا به این نکته اشاره کنم که اسکیموها خودشان را اسکیمو نمی نامند بلکه خودشان را " مردمان واقعی " می خوانند. عکس بالا تحریریه این نشریه را نشان می دهد که البته اعضای آن فقط خانم " کلی " و همسرش " گریگ" هستند
Apr 19, 2005
رقص نرم زنان و رقص پرشتاب مردان
یکی دیگر از ویژگیهای رقص اسکیمویی استفاده از آلات و ابزارهای رقص است . آنها معمولا در حین رقص ، نوعی وسیله تزیینی که خودشان با پوست حیوانات درست می کنند در دستهایشان می گیرند . این وسایل که خیلی هم گرانقیمت است ، زیبایی خاصی یه صحنه رقص می بخشد . این وسایل عموما دارای یک مرکز دایره ای است که گاه از چوب درست شده و گاه از نی بافته شده ا ست . محیط اطراف این دایره چوبی یا دایره بافته شده از نی ، یا با پوست و موی گوزن شمالی تزیین شده و یا پر پرندگان . آنها گاهی اوقات هم از دستکش های سفید یا سورمه ای که با موضوع داستان رقص مرتبط است ، استفاده می کنند . نکته دیگر ، استفاده از ماسک های چوبی مزین شده با نقاشی است که عموما مردها از آن استفاده می کنند . به همان اندازه که رقص زنان اسکیمویی آرام و نرم است ، رقص مردهایشان با شتاب و سرعت است
Apr 16, 2005
هر رقص داستانی دارد
رقص اسکیموها مخلوطی است از ارتباطات کلامی و بصری به همراه توقف های معنی دار حرکات . هر رقص حاوی یک داستان برگرفته از طبیعت و حیوانات است . به عنوان مثال داستان یک رقص درباره " گوزن شمالی و شکار آن " و داستان رقص دیگر درباره " لک لک " بود . به طوری که رقاصان در فواصل کوتاهی صدای" لک لک" را ادا می کردند . در تمام این رقص ها ، حرکات دست و پا و گفتارها مرتبط با داستان رقص ادا می شد. اصولا حرکات د ست و پا و گفتار رقاصان ترسیم کننده وقایع و چشم اندازهای طبیعی است .حرکات دست و پا در رقص اسکیمویی حرکاتی سازمان یافته است به طوری که حرکات ابتدا ازسمت راست شروع می شود و سپس به صورت متوازن و متقارن در سمت چپ ادامه می یابد. در هر رقص عموما چند بخش قابل تفکیک است . یک بخش همخوانی دسته جمعی است که در این بخش ، عموما اشعار و نغمه ها 8 بار به صورت دسته جمعی خوانده می شود. در بخش دیگر اشعار دو بار خوانده می شود . یک بخش نیز فاقد خواننده است و حرکات موزون برای 4 بار اجرا می شود . شروع رقص با معرفی آواز آن توسط یکی از نوازندگان درام همراه است . در طول این معرفی ، مرسوم است که رقاصان به حالت ایستاده باشند. سپس رقاصان ابتدا روی پاها خم می شوند وبعد ازآن ، حرکات از راست به چپ آغاز می شود.در طول رقص، نوازندگان با کلماتی که بکار می برند به رقاصان جهت می دهند و در پایان هر رقص نیز ، نوازندگان ، درام های خود را بالا می برند . گرچه مهم ترین بخش رقص اسکیمویی معطوف به حرکات دست و پا است اما حرکات چشم ، لب ، گردن و آواهایی که در حین رقص بیان می شود ، همه وهمه مفاهیم خاص خود را دارد . نکته بسیار جالب آن است که رقص اسکیمویی ضرباهنگ خاصی دارد به طوری که آغاز آن با ضرب تیز و تند درام همراه است .سپس از تیزی و تندی ضرب درام کاسته و در پایان دوباره نواختن درام شدت و عمق می یابد. من همه تلاشم این است که با توصیف خوب شما را با این هنر آشنا کنم ولی خودتان بهتر از من می دانید که موسیقی و رقص را باید دید و شنید و حس کرد . البته من فیلم هم تهیه کرده ام و دنبال راهی است که بتوانم آن را در وبلاگم بگذارم
رقص چمای
اول از جشنواره رقص شروع می کنم. هر سال یک فستیوال رقص در بثل برگزار میشه که بزرگترین جشنواره رقص اسکیموهای ساکن آلاسکا است . اسم این فستیوال به زبان اسکیمویی " چمای " است به معنی " سلام گرم و خالصانه ". این فستیوال هشتم تا 11 آوریل برگزار میشه و عموما 22 گروه رقص با بیش از 450 رقاص محلی ، نوازنده و خواننده در آن شرکت می کنند . نکته خیلی جالب این رقص این است که اولا تنها یک موسیقی به کار می رود که آن هم " درام " است . دوم این که صحنه رقص اسکیمویی متشکل از سه ردیف افقی است . اولین ردیف را نوازندگان درام تشکیل می دهند که معمولا 6 نفر یا بیشتر هستند . آنها معمولا روی یک نیمکت می نشینند . ردیف دوم ، زنان اسکیمویی با لباس های محلی از پوست حیوانات به صورت ایستاده قرار می گیرند . در ردیف سوم یا ردیف آخر که البته اولین ردیف از نگاه تماشاگران است مردان اسکیمویی به صورت نشسته روی دو زانو قرار می گیرند . من مفهوم رقص را به معنی موزون بودن حرکات اینجا فهمیدم و حس کردم. هنر بودن رقص را با دینن رقص اسکیمویی می توان درک کرد. رقصی سرشار از مفاهیم کلامی و غیر کلامی . دوباره می نویسم
Apr 15, 2005
دلتنگ فارسی نوشتن
سلام به همه دوستان خوبم . نمی دانید چه قدر دلتنگ فارسی نوشتن شده بودم . از وقتی که جشنواره رقص اسکیموها را رفتم دلم لک زده بود که زودتر برایتان راجع به این جشنواره بی نظیر بنویسم . راستی عید هم دالاس رفته بودم از آنجا هم برایتان می نویسم . وای که چه قدر حرف برای نوشتن دارم
Apr 4, 2005
Eskimos' Tribes
About my friends questions:
1-Eskimos an Alaskan are divided into various tribes. Even though each tribe has its own language and custom , they are very similar. These tribes include Yup'Ik and Cup'Ik in western Alaska, Athabaskan in central Alaska and Aleut, Tlingit, Alutiq, Inuit, Inupiqa slattered in different location in Alaska.
2-Among the language the native Alaskans is not a written language. Its history-cultures are passed through by oral tradition.
3- Igloo is an Eskimos house that makes of sod, wood , stone , blocks of snow or ice.
Apr 1, 2005
Eskimos' Music Festival
One of my friends asked me about the distance between Alaska and Sibriya. It is about 500 miles. Another friend asked me about Eskimos' music. I cann't say anything about it now, but there is a music Eskimos' dance next week in Bethel where I live . I will go to the festival and will write about it.
Subscribe to:
Posts (Atom)