اولین قدم را که گذاشتم یک مرتبه یاد مضمون آغازین کتاب صد سال تنهایی افتادم :« خاطره کودکی سرهنگ در لحظه تیرباران ، آن هنگام که پدرش او را برای کشف یخ به رودخانه برده بود» . باورش هنوز هم برایم سخت است که من روی رودخانه یخ زده قدم زدم ، مسافت کوتاهی را دویدم و یک بار هم لیز خوردم و روی یخ ها افتادم .تا چشم می دید یخ بود و یخ. فقط جاده ای یخی با رنگ شفاف آبی روشن که بیشتر به شیشه ای آبی رنگ می مانست ، با اندکی پیچ و خم ، سطح هموار و یکدست یخ زده رودخانه را شکسته بود. این نخستین تجربه من ، شاید تا کنون عجیب ترین تجربه هایم در بثل بوده باشد. هنوزهم باورش برایم سخت است که شدت سرمای اینجا چنان بوده که رودخانه چنان عمیق یخ بزند که بتواند سنگینی پی در پی ماشین ها، سورتمه ها و حتی فراز و فرود هوایپماها را تحمل کند و ترک برندارد و محکم و یخی باقی بماند تا فصل بهار. آنگاه نشانه ای بر روی آن نصب شود تا با حرکتش ، ساکنان اینجا ازحرکت یخ ها با خبر شوند و برای شنیدن صدای ترک خوردن یخ های رودخانه که ظاهرا صدایش شدید است ، دورهم جمع شوند و جشنی بگیرند و خود را برای ماهی گیری آماده کنند . تقریبا یک هفته است که نشانه بر روی رودخانه نصب شده . همه حدس می زنند که این هفته احتمالا یخ ها شکسته خواهند شد . اما همه چیز را حرکت نشانه، معلوم خواهد کرد. یخ های حواشی رودخانه آب شده است . جاده یخی که تنها جاده محل اتصال بثل با روستاهای دیگر است ، نیز در حال آب شدن است . من امروز دو ساعت و نیم کنار رودخانه بودم مشغول قدم زنی و خیره شدن به یخ هایی که ماه قبل روی آنها قدم زدم و تا چند روز دیگر تابش خورشید ازدل آسمان آبی آنها را به حرکت خواهد کشاند
May 2, 2005
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment