Oct 4, 2006

شکار خرس

مردی که می بینید یکی از دوستان ما است که هفته پیش به همراه یکی از دوستانش برای شکار بز کوهی به منطقه ای نزدیک سوارد در حوالی انکریج رفته بود . آنها نتوانستند به بزها شلیک کنند، ولی یک بچه خرس و گرگ شکار کردند. دوست ما که اسمش "ارک" است به خرس شلیک کرده و شبانه آن را به محلی که چادر زده بودند، حمل کردند. روز بعد هم دوستش " آرن" در نزدیکی جایی که چادر زده بودند، گرگ را شکار کرده است. البته شکار این دو حیوان با مجوز بوده است. دو شب پیش ما خانه ارک" دعوت بودیم برای خوردن گوشت خرس. گوشت خرس، تیره رنگ ، خوشمزه و ترد بود. ارک و دوستش برای شکار مجوز گرفته بودند و خیلی مراقب بودند که مقرارت مربوط به شکار را رعایت کنند. ظاهرابچه خرسه ، بیشتر بلوبری، سمن بری و کرن بری خورده و همین، دلیل ترد بودن گوشتش بوده است

This is Eric Whitney, our family friend, sitting beside a bear he hunted. I asked him to write about his hunting trip. He wrote:"I was hunting with a freind, we flew into Lost Lake near Seward, Alaska. We were hunting for mountain goats, but could not get a good shot at one. I shot the small black bear at about when it was starting to get dark in the afternoon. We had a long hike back to out tent that night, but we had good weather for it. My friend Arron shot the wolf the next day right near our camp. We were careful to check hunting regulations for the area we were hunting and to have the proper licence and tags. The hides from the animals are beeing tanned now. The bear was very good to eat, he had been eating berries and not fish."
Posted by Picasa

14 comments:

زيتون said...

اکرم عزیز
وبلاگت در بین وبلاگای دیگه تکه! خیلی خوشم میاد از نوشته‌هات و شخصیتت. و اینکه جایی هستی که فکر می‌کنم هیچ ایرانی دیگه‌ای نیست. زندگی‌یی داری که آدم فقط تو فیلما می‌بینه:)

Anonymous said...

من ميتونم ببينمت
http://www.kusko.net/
http://akweathercams.faa.gov/lowband.php?siteID=26


Aint it cool?

Anonymous said...

Akram jan tabrik migam ke Teacher shodi....

Anonymous said...

خدا لعنتت نکنه که گوشت این بچه خرس بیچاره را با قساوت قلب خوردی تازه از ترد بودنش هم تعریف می کنی. خدا ازت نگذره!!!!!!

Anonymous said...

من دوس دارم اونجایی که تو هستی باشم. میشه بگم با چه هدفی رفتی. اوه فک کنم سوالم طلبکارانه شد. نه. منظورم اینه که برای کار خاصی رفتی یا...؟

Anonymous said...

سلام خانم دیداری امیدوارم که همه چیز روبه راه باشه.واقعا که زندگی متفاوتیه... در ضمن مادر اون بچه خرسه کجا بود که طرف به همین راحتی شکارش کرد؟!

Anonymous said...

salam . fekr konam sarma dareh miyad . bar aks inja ma dar bahar va ru be tabestan hastim . delam baraye bache khers sokht . ama oon gorg ajab bozorg bodeh ...good luck . hasti (daysoff.persianblog.com )

Majid said...

Salam,

Aya shoma ba un aghaye Dr. DIdari ke ustad adabiyate englisi hastan nesbati darin? chand vaghteh ke mikham beporsam ino.. man shomaro az tez MA toyeh daneshgah shiraz mishnasam (yani be esm) chon shoma az madud tahghighhayeh royeh rooznameha ro anjam dadeh budin... movafagh bashin

Anonymous said...

Hiiii... in the memory of our good days, summers & winters, all together... Time passed by and now, the sweet and the bitter memories seem all the same... best wishes for you, forever.

Anonymous said...

گوشت خرس خوشمزه ته يا گوشت گاو وگوسفند؟!؟!؟

Anonymous said...

اکرم خانوم! مثل این که طبیعت خشن آلاسکا تو رو هم خشن کرده. چطوری تونستی گوشت بچه خرس بخوری آبجی؟

Anonymous said...

نمي دونم به چه زبوني و چند دفعه بايد بگم تا باورت بشه كه من قبلا باهات همكار بودم تو روزنامه ، كه خيلي گل بودي ، كه از اون تيپ آدم هايي هستي كه آدم راحت بهش اعتماد مي كنه ، كه وحشتناك بهت حسوديم ميشه ، كه چرا حتي يه بار به وبلاگ من سر نمي زني !؟
البته اونجا به اسم مستعار مي نويسم . ولي بياي مي شناسيم .
خيلي ميام اينجا . تجربه شگفتي رو داري پشت سر ميذاري كه من خوابش رو هم نمي تونم ببينم . اگه مي بيني كم كامنت ميذارم هم فقط به خاطر اينه كه تحويلم نمي گيري . . .

Anonymous said...

اكرم خانم
از اينكه تنها درانسوي كره زمين قريحه ايراني خود را در راه درستي بكار بسته اي خوشحالم و از اين جهت به هموطن خود مي بالم.
من علي از تهران كارشناس ارشد علوم سياسي و فعال در عرصه خبري (مثل خودت )هستم .از الاسكا بيشتر و از خودت بيشتر تر برايم بنويس .
alivatan2003@yahoo.com
مرسي ..موفق باشي

Anonymous said...

گرگ‌اش را پايه بودم اما خرس بيچاره را نه. اشک‌ام در آمد واقعاً. طفلی بچه خرس هم بوده است! شما چطور دل‌تان می‌آيد به همين سادگی از شکار خرس بنويسيد بعد خودتان هم گوشت طفلی را بخوريد؟ ياد گربه‌ی خودمان می‌افتم و چهار ستون بدن‌ام می‌لرزد از فکر اين‌که کسی بخواهد يا بتواند حیوان زبان بسته‌ای را بکشد. مگر گوشت قحط بود توی اونجا؟