May 20, 2006

هوا برفی شد

همین الان که داشتم مطلب قبلی را می نوشتم یک مرتبه هوا برفی شد.در بثل ، تغییر درجه هوا همین طوری ، ناگهانی است Posted by Picasa

هوای بارانی -2

Posted by Picasa

هوای بارانی -1

یک هفته است که هوا ابری و بارانی است. هوا امروز دو درجه سانتی گراد بالای صفر است و همه مردم از طولانی بودن زمستان، نبود آفتاب و سرما خسته و تا اندازه ای عصبانی هستند. یخ های رودخانه هم هنوز نشکسته ولی احتمالا باران کمک خواهد کرد که زودتر بشکنه Posted by Picasa

May 13, 2006

اسکیموها

اسکیمو نامی است که به ساکنان بومی سردترین نقاط جهان یعنی مدار قطب شمال اطلاق می شود. این کلمه برای نخستین بار توسط سرخپوستان کانادا برای نامیدن افرادی که لباس هایی از پوست حیوانات می پوشیدند و گوشت خام می خورند، به کار برده شده است. اگر چه هم اکنون استفاده از این کلمه متداول است اما اسکیموها خود را به زبان بومی ، " اینیوئیت "¹ و "یوئیت" می خوانند که به معنی انسان است.ویژگی ظاهری اسکیموها که نژاد اصلی شان به بومیان آسیای شمالی بر می گردد، صورتی پهن با گونه های برجسته، پوست قهوه ای روشن، چشمانی سیاه و موهای صاف است. تاریخ اصلی زندگی اسکیموها همچنان مورد بحث است اما امرار معاش و نحوه زندگی آنها به دوره پارینه سنگی - دوره دوم عصر حجر قدیم یا کهنه سنگی در اروپا- نسبت داده می شود. شیوه زندگی اسکیموها تا پیش از جنگ دوم جهانی سنتی بوده است اما با تغییر الگوهای زندگی و توسعه های مترتب آن در سال های بعد از جنگ دوم جهانی، زندگی اسکیموها نیز دستخوش تغییرات قرار می گیرد. این تغییرات ابتدا در مناطق اسکیمونشین گرینلند رخ می دهد اما اکنون همه اسکیموها ضمن حفظ برخی الگوها و سنت های دیرینه شان ،تا حد زیادی درگیر زندگی مدرن و شهری شده اند.به طور کلی ، زندگی اسکیموها پیوند عمیقی با شکار حیوانات داشته و دارد. آنان از همه اجزای حیوانات استفاده می کنند. خوراک آنان عمومااز گوشت خوک آبی ، ماهی آزاد ، نهنگ ، سمور آبی ،سگ آبی ، شیر ماهی ، گوزن شمالی ، غاز ،روباه و پرندگان قطبی تهیه می شود. گفته می شود گوشت خوک آبی و گوزن ، جگر شیر ماهی و گوشت نهنگ مهم ترین غذاهای مورد علاقه اسکیموها بوده است .آنان از پوست و موی حیوانات برای تهیه پوشاک شامل پیراهن، شلوار، چکمه، دستکش و کلاه استفاده می کنند. گفته می شود لباس مورد علاقه اسکیموها لباس تهیه شده از پوست گوزن شمالی است . چون بسیار گرم است و رنگ زیبایی دارد.در گذشته ، اسکیموها همچنین چربی حیوانات را برای سوخت و استخوان های آنها را برای ساخت ابزارهای شکار، استفاده می کردند. آنان از عاج خوک آبی و شاخ گوزن شمالی در ساخت وسایل تزیینی نظیر النگو، جاسوزنی و عروسک استفاده می کنند.محل سکونت آنان در زمستان ، معمولا ثابت و در تابستان متغیربوده و همچنان هست. در گذشته ، خانه های زمستانی آنان یا از قالب های یخ با نمای گنبدی شکل (اسکیموهای کانادا، گرینلند و سیبری معمولا در این خانه ها که ایگلو نام دارند، زندگی می کردند) و یا از چوب وپوست حیوانات ساخته میشد. (اکنون خانه های اسکیموهای ساکن آلاسکا، مثل دیگر خانه های مناطق امریکا از چوب ساخته شده است ). صید ماهی، خشک کردن و دودی کردن آنها مهم ترین کار اسکیموها در فصل تابستان است . به همین دلیل، آنان در فصل تابستان، حاشیه دریا و رودخانه ها را به عنوان محل سکونت خود انتخاب می کنند تا راحت تر این کارها را انجام دهند

وضعیت رودخانه

رودخانه در حال حاضر چنین وضعیتی داره. آن چند قطعه چوب هرمی شکل هم، مثل پارسال در رودخانه قرار داده شده که با حرکت آن مردم متوجه بشوند که یخ ها شکسته شده است. جالبه که امروز دوباره برف بارید . صبح درجه هوا صفر درجه بود اما عصر به 3 درجه سانتی گراد بالای صفر رسید. با این حساب ، معلوم نیست که کی این یخ ها می خواهند شکسته شوند Posted by Picasa

نفت ، توریسم و ماهیگیری

آلاسکا، دارای 3 شهر بزرگ و 149 روستا است. مرکز آن، "جونا" با جمعیت 31 هزار و 318 نفر است. " انکریج" با 272 هزار و 687 نفر مرکز تجاری و پرجمعیت ترین شهر و روستای "بتلس"با 42 نفر، کم جمعیت ترین روستای آلاسکا است.نفت ، توریسم و ماهیگیری منابع اصلی اقتصاد آلاسکا هستند. چاه های نفت آلاسکا در شمال این سرزمین واقع شده و 20 درصد نفت کشور امریکا را تامین می کند.آلاسکا به خاطر طبیعت زیبای خود از جمله سلسله کوههای پوشیده از یخ، جنگل های سرسبز و انبوه و حیوانات قطبی ، سالانه پذیرای بیش از یک میلیون توریست است. همچنین سالانه بیش از 2 بیلیون کیلوگرم ماهی از آبهای آلاسکا صید و به دیگر نقاط امریکا و جهان فروخته می شود.صنایع چوب و کاغذ، معادن زغال سنگ، نقره، روی و طلا از دیگر منابع درآمد زای این ایالت محسوب می شوند. مالیات بر درآمد در این ایالت نیز نسبت به دیگر ایالت های امریکا کمتر است. در عین حال هزینه زندگی در این ایالت سه تا چهار برابر دیگر ایالت های امریکا است . علت اصلی این گرانی ، هزینه ای است که بابت حمل و نقل اجناس و کالاها پرداخت می شود. اگرچه شهرت آلاسکا به زمستان و یخبندان آن است اما بیشتر توریست ها در فصل تابستان که درجه هوا معتدل است، به این ایالت می روند. شرایط جغرافیایی مناطق مختلف آلاسکا به میزان فاصله آنها از قطب شمال بستگی دارد اما اکثر مناطق آن زمستانی شش - هفت ماهه دارند. اکثر ساعات روز در فصل زمستان، تاریک و اکثر ساعات شب در فصل تابستان ، روشن است . تاریکی زمستان و روشنایی تابستان در روستاهای واقع در شمال آلاسکا از جمله روستای " بئرو" بین 18 تا 24 ساعت است.این روستا در 31 تیر در روشنایی کامل و در 30 آذر در تاریکی کامل بسر می برد. آلاسکا، یک دانشگاه با سه شعبه در سه شهر بزرگ خود دارد. همچنین 15 مرکز پیش دانشگاهی در روستاهای پرجمعیت آن وجود دارد. تعداد دانشجویان مشغول به تحصیل در این ایالت نیز 27 هزار نفر است . اکثر روستاهای آلاسکا نیز دارای مدارس ابتدایی ، راهنمایی و دبیرستان می باشند

May 12, 2006

به شفافیت یخ

اسکیموی سوار بر سورتمه، روی تابلوی چوبی فرو رفته در بیابان یخ، تصویر شده است تا آمدنت را خوشآمد گوید. ساکت، خوشآمد می گوید تا مبادا سکوت روستای آرمیده در یخ را در هم شکند. آنچه می گوید اما، از جنس کلمه نیست، از جنس تصویر است ؛ تصویر تنه درخت خشکیده- ای که قامت تابلو شده است و نور چراغ آویزان شده از تیرهای چوبی جاده یخی که گوشواره های روستا شده اند. این دو به یکسان، از زندگی در این سرزمین خبر می دهند.که اگر در این سرزمین، " زندگی " نبود، دست هنرمندی هم نبود تا از تنه درخت خشکیده، تابلویی سازد و اسکیمو را بر آن تصویر کند تا به تو خوشآمد گوید. تیر چوبی هم نبود که یخ های سخت زمین را بشکند و چراغی نبود تا از آن آویزان شود و خبر از شور زندگی در این یخبندان دهدیخ بیابان های محاصره کننده روستا، لایه لایه شده است تا زندگی در این سرزمین را برایت حکایت کند. خاموش، حکایت می کند تا مبادا سکوت روستای آرمیده در بطنش را در هم شکند. آنچه می گوید اما، از جنس کلمه نیست، از جنس تصویر است ؛ تصویر قدم زدن، زمین خوردن و برخاستن نسلی از روی زمینی است که به یخ های ماندگارش شهرت دارد. نسلی پرطاقت و جسارت که خواسته اند اینجا بمانند و زندگی کنند. مانده اند و زندگی می کنند و با ماندن شان، زندگی در این روستا را امتداد می بخشند. که اگر در این سرزمین، " زندگی " نبود، خانه ای هم نبود که دودکشی از سقف آن سر برآورد و روستایی نبود که نفس گرم خانه ها در هوای یخ زده- اش، دمیده شود.اینجا، در انبوه سوز و سرما، زندگی شور و حال و رنگ زیبای خودش را دارد؛ شور و حالی به گرمای نفس دودکش برافراشته از سقف خانه ها و رنگی به زیبایی شفافیت یخ .آلاسکا یکی از چهار سرزمین محل زندگی اسکیموها ، در قاره امریکای شمالی واقع شده است . این سرزمین از شمال در مجاورت قطب شمال، ازشرق در مجاورت کانادا، از غرب در مجاورت دریای برینگ و روسیه و از جنوب در مجاورت خلیج آلاسکا و نهایتا ایالت واشنگتن ( شمال غربی امریکا) قرار گرفته است این سرزمین با مساحتی معادل یک پنجم مساحت امریکا، وسیع ترین و کم جمعیت ترین ایالت امریکا است. بر اساس سرشماری سال 2004 امریکا، 655 هزار و 435 نفر در آلاسکا زندگی می کنند که 98 هزار و 43 نفر از این جمعیت (6/15 درصد از کل جمعیت آلاسکا)، اسکیمو هستند.
از روسیه به امریکا
آلاسکا در سال 1741 توسط دو نفر به نام های " وایتوس برینگ" و " الیکس کریکون" که برای دولت روسیه کار می کردند، کشف شد. فکر تجارت و کسب درآمد از راه فروش پوست حیوانات قطبی، باعث ورود تاجران از کشورهای روسیه ، اسپانیا، انگلیس ، فرانسه و امریکا به این سرزمین شد. آنان بدون در نظر گرفتن این که حیوانات قطبی منبع اصلی تغذیه و امرار معاش اسکیموها است ، به شکار بی رویه حیوانات اقدام کردند. در سال 1799کمپانی مشترک روسیه و امریکا برای تحت کنترل قرار دادن تجارت پوست در این سرزمین ، تاسیس شد و به مدت 20 سال فعالیت کرد. کاهش شدید تعداد حیوانات قطبی از یک سو و به بردگی گرفتن اسکیموها برای شکار از سوی دیگر، باعث برهم خوردن آرامش زندگی اسکیموها و بروز جنگ داخلی میان آنان و روسی ها در سال 1804 شد . به طوری که تعداد زیادی از اسکیموها در عملیات های نظامی – دریایی روسیه کشته شدند. اسکیموها نیز تعداد زیادی از روسی ها را به قتل رساندند. خسارات ناشی از کشته شدن تعداد زیادی از روسی ها در درگیری های داخلی و کاهش درآمد اقتصادی به خاطر کاهش منابع پوست در این سرزمین، روسیه را بر آن داشت تا امریکا را برای خرید این سرزمین علاقه مند کند
تصور" ویلیام اچ.سوارد" وزیر خارجه وقت روسیه که در فروش این سرزمین به امریکا نقش زیادی را ایفا کرد، این بود که آلاسکا یک سرزمین یخی است و حفظ آن برای روسیه هیچ فایده ای ندارد. و به این ترتیب ، امریکا با پرداخت مبلغ 7 میلیون و 200 هزار دلاردر سال 1867 این سرزمین را خریداری کرد . بعدها، به دنبال کشف معادن طلا و مس و نفت در این سرزمین که درآمد زیادی را نصیب امریکا کرد، از اقدام وزیر خارجه روسیه در فروش آلاسکا به عنوان اقدامی "احمقانه" یاد شدابتدا، امریکا توجه چندانی به این سرزمین نداشت اما کشف طلا، هزاران نفر را برای پیدا کردن طلا راهی این سرزمین کرد. هجوم بیش از 30 هزار نفر به این سرزمین ، کنگره امریکا را بر آن داشت تا قوانینی را بر این سرزمین حاکم کند . از آن زمان بود که معادن طلا و نقره آلاسکا بیش از میلیون ها دلار درآمد، نصیب امریکا کرد. در طول جنگ دوم جهانی و جنگ سرد، امریکا از این سرزمین به عنوان پایگاهی نظامی برای در نظر گرفتن حرکات نظامی رقیبان جنگی خود استفاده کرد. ورود تعداد زیادی از نظامیان به این منطقه و سکونت آنان، زمینه های ایالتی کردن این سرزمین را فراهم ساخت و با تصویب کنگره امریکا در سال 1959، آلاسکا یکی از پنجاه ایالت این کشور شد

حرفی با شما

در ماه فوریه که راه اندازی " ستاره قطبی" یک ساله شد، تصمیم داشتم که به نوشتن خاتمه بدهم . چند دلیل برای این کار داشتم . اول این که مجموعه اطلاعات دریافتی ام تغییر چندانی نکرده است. دوست ندارم که بدون ارایه اطلاعات تازه و تکرار نوشته های پیشین دوستان عزیزی را که به این وبلاگ سر می زنند، معطل کنم و وقتشان را بگیرم.( متاسفانه در کار روزنامه نگاری این اتفاق می افته . مثلا ما سالها از اصلاحات نوشتیم اما 8 سال گذشت و نوشته های ما همه درباره این بود که پدیده دوم خرداد اتفاق افتاد و بس . نمی خواهم این تجربه را در وبلاگم که محیط شخصی ام است تکرار کنم مگر آن حرف یا اطلاعات تازه ای برای گفتن داشته باشم) . دوم این که نوشته ها و عکس های یک ساله من از زندگی دربثل ( صرف نظر از مسافرت ها ) تصویری است که سالها دربثل وجود دارد. سوم این که داشتن وبلاگ آدم را خیلی معتاد نشستن پشت کامپیوتر می کنه مخصوصا که اینترنتش هم وایرلس باشه و وسوسه بشی که از پشت کامپیوتر بلند نشوی. چهارم این که می خواهم یک مقدار بیشتر مطالعه کنم هم درباره اسکیموها و فرهنگشان وهم زبان انگلیسی و مطالعات دیگر. من یک گزارش جمع جور حاوی یکسری اطلاعات کلی درباره آلاسکا و اسکیموها براساس مطالعاتی که داشته ام نوشته ام و در این وبلاگ خواهم گذاشت و بعد از آن ستاره قطبی موقتا تعطیل خواهد شد. امیدوارم که مجموعه اطلاعاتم در این وبلاگ مفید بوده باشه. می دانم که کاستی خیلی داشته اما سعی دارم که در کتابم این کاستی ها را جبران کنم

May 11, 2006

Traveling to Barrow

مطلب زیر، گزارش سفرم به بئرو است که در نشریه " دلتا دیسکاوری" ( هفته نامه محلی بثل) در تاریخ 19 آوریل چاپ شده است
Prior to going to Barrow, the northernmost settlement in Alaska, I didn’t believe that many people lived in the area. It was how I imagined Alaska to be before moving to Bethel last year; a barren land of ice and snow.
On April 1st, 2006, I flew from Bethel to Barrow. From Anchorage to barrow 25 passengers and I were in the flight. The plane landed in Fairbanks airport after one hour of flying because six passengers wanted to go to Fairbanks. Also, the plane refueled in Fairbanks. After a 45 minutes lay over, we flew to Barrow. This flight took another hour and the airplane finally arrived in Barrow at 10:00 am.
Mountains and trees surrounded Fairbanks region, but I found nothing except snow and huge blocks of ice around Barrow; the area looked like the YK Delta region.
The airport was smaller than Bethel Airport but it had more seats.
My friend and I walked to the King Eider hotel near the airport. A sign in front hall at the hotel asked travelers to remove their shoes. It was the first time I saw a sign like that in a hotel.
Barrow Appearance
Barrow looks like Bethel but smaller. The population of the city is approximately 4,500, 60 per cent of whom are Inupiat natives.
The area around Barrow doesn’t have any trees, which is one of important differences between Barrow and many other regions in Alaska.
Most of the residents have underground piped water. Homes are heated by natural gas from the nearby gas fields.
There are also electric service, a public radio station and cable TV facilities.
Drawing on Baleen
Barrow Borough Public Library was built in 1998 and has 50,000 books, 5ooo video films and 6 computers for access to the Internet.
In the library I visited Vernon J.Redford whose native name is Aqak, a 29 year old Inupiat artist. He was busy drawing on a baleen. Some kids were watching him seriously. After one hour of work, the baleen was painted with drawing of huge blocks of ice with an Eskimo hunting a whale.
ECHO Project
I had a chance to listen to the stories of the ECHO project (Education through Cultural and Historical Organizations) at the Hospital. The performers were 8 natives from Alaska, Hawaii and Massachusetts, who told stories of their regions. ECHO performers sang songs and danced together and encouraged audience members to participate.
James Patkotak, Stephen Blanchett and Jack Dalton are Alaskan natives who performed dancing and singing with their partners in the ECHO project.
James patkotak is a life long resident of Barrow. He proudly represents the Inupiat culture of his region. He has a daily show on the local radio station, telling Inupiaq stories.
Stephen Blanchett is a Yup’ik, African-American from Bethel. He performs songs and traditional dances with the group pamyua in Alaska.
Jack Dalton, born in Bethel and has grown up an ambassador between two worlds, his Yup’ik and European heritages.
Dave Peloquin, Tobias Vanderhoop, Malia Yamamoto, Peter- Rockford Espiritu and Kealoha Kelekolio were other ECHO performers.
This year, the ECHO project theme was the creation stories of the different native whaling cultures.
Sewing skins
Whaling was and still is the focus of Inupiat life. When I was in Barrow I saw native women preparing and sewing seal skins for Whale hunting. They use this skin for the body of the umiaq (skin boats).
They were working together in a big room in the Museum building. The strong odor of the cured bearded seal skins could be smelled in the Museum. The women wore heavy-duty rain suits to prevent the odor from sticking their clothing. I went to the room to take a photo and I could stay there for less than 2 minutes.
Arctic Animals
Polar Bears are the most famous wildlife in the Barrow region. I didn’t have a chance to see them because the weather was warm and, therefore, they had moved far from the city. I had a chance to see Snowy Owl whose name has a connection with the meaning of Barrow. The traditional name of Barrow is Ukpeagvik, which means, “ place where Snowy owls are hunted”.
Barrow takes its name from Pt.Barrow, which was named for Sir John Barrow of the British Admiralty in 1825. British Navy officers were in the area to plot the Arctic coastline of North America.

صنایع دستی اسکیموها-5

Posted by Picasa

صنایع دستی اسکیموها-4

Posted by Picasa

ماک لاک

این هم چکمه زمستانی است که " ماک لاک" نام داره Posted by Picasa

صنایع دستی اسکیموها-3

جا کلیدی Posted by Picasa

صنایع دستی اسکیموها-2

Posted by Picasa

صنایع دستی اسکیموها-1

این ها هم دمپایی روفرشی زمستانی است Posted by Picasa

کاسپاگ

پیراهنی که می بینید نمونه ای از لباس تابستانی اسکیموها است که به زبان اسکیمویی ، " کاسپاگ" نام داره که معمولا از پارچه کتان یا چیت دوخته می شود. این لباس ها عموما دارای دو جیب و و یک کلاه هستند. کلاه آن ، تابستان ها برای حفاظت سر و صورت از پشه ، مورد استفاده قرار می گیرد.کاسپاگ لباسی است که هم مردهای اسکیمو می پوشند و هم زنها و کودکان. کاسپاگ مردانه، کوتاه و عموما از پارچه ای ساده و بدون طرح و گل تهیه می شود و کاسپاگ زنانه، عموما بلند ( تقریبا تا روی زانوها ، همراه با چین هایی در لبه پایینی آن است. لباس زمستانی اسکیمو ها از پوست و موی حیوانات و پرندگان درست می شود که به زبان اسکیمویی ، " پارکا " نام داره. گاهی اوقات لباس زمستانی اسکیموها مثل همین کاسپاگ است با این تفاوت که در لایه زیرین پیراهن ، از پوست و موی حیوانات استفاده شده است . کاسپاگ زنانه ومردانه بین 60 تا 80 دلار و کاسپاگ بچگانه بین 30 تا 50 دلار است. عموما در شنبه بازار این لباس ها فروخته می شود. چند وقت پیش مادر یکی از دوستان امریکایی ساکن بثل از شیکاگو آمده بود دیدنش و خیلی دوست داشت که یکی از این لباس ها را بخره. اما می گفت که در شیکاگو نمیشه این را بپوشم چون همه با تعجب نگاهم خواهم کرد اما پوشیدن این لباس ها در بثل ، زیبایی خاصی داره. من هم یک کاسپاگ دارم که تابستان ها می پوشم. راستی ، یک کاسپاگ هم برای دوست فلسطینی ام دوخته ام .اون اولش از این لباس ها خوشش نمی آمد اما بعد خوشش آمد و چون گران بود ، باهم رفتیم و پارچه خریدیم و من آن را برایش دوختم. جالب است که از من خواسته یک کاسپاگ دیگر هم برایش بدوزمPosted by Picasa

May 10, 2006

مرغ کشون-9

وقتی که داشتند مرغی را آن طور خشن می کشتند آن قدرناراحت بودم که اصلا دلم نمی خواست به این فکر کنم که مرغی قرار است شام ما بشه. اما ، دیشب که خانه دوستمان دعوت شدیم برای خوردن مرغی ، موضوع را کاملا فراموش کرده بودم تا اینکه الان داشتم این عکس ها را می گذاشتم. البته مردد هم شدم که انتشار این عکس ها کار درستی است یا نه. در هر صورت ببخشید اگر آزرده خاطرتان کردم. اما خب ، چرخه زندگی همین است. مخصوصا در آلاسکا که همه زندگی اسکیمو ها به شکار وابسته استPosted by Picasa

مرغ کشون-7

پوست کندن مرغ Posted by Picasa

مرغ کشون-6

Posted by Picasa

مرغ کشون-5

Posted by Picasa

مرغ کشون-4

از اینجا ، تمیز کردن مرغ آغاز میشه Posted by Picasa

مرغ کشون-3

راستی هر کس نمی تونه این عکس را نگاه کنه بهتر است به رودخانه یخ زده که پشت آن جعبه های قهوه ای است، نگاه کنه Posted by Picasa

مرغ کشون-2

این هم سگ صاحبخانه است که کله مرغ را به محض بریده شدن، قاپید Posted by Picasa

مرغ کشون-1

من را به خاطر این عکس های خشن ببخشید! دو سه روز پیش خانه یکی از دوستانمان دعوت شدم برای مرغ کشون. این دوستمون هفت - هشت تا مرغ در خانه اش نگهداری می کرد و به خاطر آنفلونزای مرغی تصمیم گرفت که آنها را بکشد. برای این کار به خانه دوست دیگری رفتیم و در یک لحظه باور نکردنی و سرشار از خشونت دیدم که یک تبر آوردند و مرغ بیچاره را کشتند. صد رحمت به قتل عام حیوانات در ایران که حداقل قبل از کشتن بهشون یک آب و علفی می دهند! راستی بعد از کشتن مرغ، با صدای بلند گفتند : مرغی ، مرسی که خودت را برای شام به ما دادی. صحنه خیلی بدی بود. خیلی بد Posted by Picasa

واشینگتن دی سی -64

Posted by Picasa

واشینگتن دی سی -63

Posted by Picasa

واشینگتن دی سی -62

Posted by Picasa

واشینگتن دی سی -61

Posted by Picasa

واشینگتن دی سی -60

Posted by Picasa

واشینگتن دی سی -59

این عکس ها را در موزه حمل ونقل گرفتم Posted by Picasa