Mar 6, 2005

عروسی

دیشب ما رفته بودیم عروسی یکی از دوستان امریکایی مان که حدودا 6 سال است اینجا زندگی می کنند. جشن اصلی عروسی آنها هفته قبل در هاوایی برگزار شده بود و این یک مهمانی- عروسی بود. نکات جالب زیاد داره . بعضی از دوستان عروس وداماد برای جشن اصلی به هاوایی رفته بودند . آنها که نرفته بودند، تصمیم گرفتند که اینجا یک جشن راه بیندازند با موضوع " عروسی در هاوایی " . عروس و داماد از دوستان صمیمی ماهستند . به من هم تلفن زدند که بروم کمکشان کنم . محل عروسی یک خانه سه طبقه مشرف به رودخانه " یوکان " در بثل بود که البته همه سطح این رودخانه یخ زده است و ماشین ها روی آن حرکت می کنند . خانه مال دوست عروس و داماد بود. وقتی وارد خانه شدیم ، آقای داماد در حال خرد کردن مرغ بود برای پختن غذای " ساته " که مثل جوجه کباب ماست ولی انصافا خیلی خوشمزه تر .چون در یک سس مخصوص آن راقرار داده بودند. ( فکرمی کنم بیشتر" ساته " را من خوردم ) . عروس خانم هم مشغول تزیین در ودیوار بود. صاحبخانه هم یک خوک درسته را گذاشته بود داخل فر که خوک بریان درست کند.( راستی این را بگویم که فقط به خاطر شما رفتم طرف خوک بریان شده تا عکس بگیرم ). کمکی که من کردم مربوط به خرد کردن پیاز و مرغ و لیمو بود که البته آقای داماد بهم گفت که خیلی تندتند خرد می کنم . اخلاق من را فهمیده بود که یک کار را تند تند انجام می دهم درست یا غلطش را نمی دانم . مراسم حدود ساعت 7 شروع شد. تقریبا 40 نفر مهمان بودند . این را هم بگویم که چون موضوع عروسی " هاوایی " بود قرار بود که همه چه زن و چه مرد ، لباس های گل گلی به سبک هاوایی بپوشند ( مثل لباس های تابستانی زنانه که از هند وارد ایران می شود و اکثر زنان میانسال در ایران می پوشند ولی به رنگاهای شاد ) . آقای داماد هم یک پیراهن گل گلی پوشیده بود با کت و شلوار و عروس خانم هم لباس عروسی پوشیده بود که یک حلقه گل مصنوعی به سرش زده بود به سبک هاوایی بدون هیچ آرایشی . البته هر کدامشان یک دانه کاپشن هم روی لباسهایشان پوشیده بودند به خاطر سرما . عروس خانم پس از وارد شدن به گردن همه مهمانها یکی از آن حلقه های گل که خودش و آقای داماد داشتند ، انداخت . بعد همه باهم مشغول گپ زدن شدند . واقعا جالب بود ، سادگی و صمیمیت خاصی در این مراسم حاکم بود که اصلا نمی توانم با دردسرها و تعارفاتی که ما ایرانی ها داریم مقایسه اش بکنم . ما ادعای سادگی زیا د داریم اما چنان همه چیز را سخت می گیریم که همه را معذب می کنیم. راستش من که شیفته صمیمت و سادگی امریکایی ها شده ام . حداقل کسانی که تا الان باهاشون برخورد داشته ام ، به رغم داشتن موقعیت های شغلی و تحصیلات بالا و... چنان ساده و بی غل و غش هستند که آدم در مقابلشان کم می آره .بعضی از آنها را اولین بار بود می دیدم ولی چنان خونگرم و صمیمی با من رفتار کردند که با آنها دوست شدم و خیلی خوششان آمد که اینجا با وبلاگ نویسی و ترجمه گزارش های خبری برای روزنامه شرق خودم را مشغول نگه داشته ام ... خلاصه که خیلی خیلی خوش گذشت

3 comments:

Anonymous said...

!!!!!!!!!!!!!
مي بينم كه هنوز نرفته دوست صميمي هم پيدا كردي و عروسي هم دعوت مي شي!!! باور كن شاخ درآوردم.

Anonymous said...

راستي! مي خواستم بگم خب چي ميشه اگه از آقاتون هم يه ذره اينجا بنويسي ؟! مي ترسي ما چشمشون بزنيم؟!!

Anonymous said...

خوش به حالشون که اینقدر ساده و بی آلایش هستن. آدم اینجا تو مهمونی ها و عروسی ها حتی تو عذاداری ها اینقدر فیلم بازی کردن می بینه که حالش از خودش به هم می خوره. همه چیز ظاهری و از روی تعارف. آدم دلش می گیره :(