Feb 10, 2005

کتابخوانی در کتابفروشی

تصویر ذهنی همه ما ایرانی ها از آمریکا تصویری از برج های سر به فلک کشیده مدرن است و من با چنین تصویری وارد بوستون که نخستین شهر ورودی من به آمریکا بود ، شدم . بعد از خارج شدن از فرودگاه بوستون تصویر ذهنی ام بهم ریخت . خانه های مسکونی دو طبقه با نمای ساده چوبی و شیروانی هایی که من را به یاد شمال ایران می انداخت ، توجه ام را به خود جلب کرد . یکدست بودن ظاهر خانه ها با اندکی تفاوت جزیی دررنگشان ، امکان تشخیص وضعیت مالی صاحبان خانه ها را از من سلب می کرد و بر خلاف ایران که از منطقه و نمای ساختمان می توان تا حد زیادی حدس زد که صاحب آن خانه به لحاظ مالی به چه طبقه اجتماعی تعلق دارد ، این موضوع در بوستون قابل تشخیص نبود . دانشگاه هاروارد که در بوستون واقع شده است اولین جایی بود که من بازدید کردم .ساختمانهای متعدد و خوابگاههای دانشجویی یکدستی که همگی نمای آجری رنگ داشتند و فضای اطراف آن به رغم قرار گرفتن در مرکز بوستون ، نوعی آرامش را القا می کرد. نکته ای که در بوستون توجه مرا به خود جلب کرد ، کتابفروشی های آن بود . در تمام کتابفروشی ها ، این امکان برای همه مشتریان و بازدید کنند گان فراهم بود که هر کتابی را که می خواهند بردارند و حتی برای ساعتها روی صندلی هایی که در آنجا چیده شده بود ، بنشینند و حتی همه کتاب را هم بخوانند بی آنکه فروشندگان اعتراضی بکنند و یا به اصطلاح ما " توقف بیجا را مانع کسب " بدانند و من یاد کتابفروشی های خودمان افتادم که به محض باز کردن کتاب و تورق آن ، نگاه فروشنده معطوف به تو می شود و می خواهد تشخیص بدهد که خریدارهستی یا نه و چنانچه حدس بزند فقط داری کتاب را نگاه می کنی ، نگاه سنگین تری می کند که مجبور می شوی کتاب را در جای خود قرار دهی . من که به همراه یکی از دوستان به کتابفروشی رفته بودم ، دیدم که پسر 9 ساله اش در هر کتابفروشی یک کتاب داستان را پیدا میکرد و تقریبا همه آن را می خواند ، بی آنکه آن را بخرد

1 comment:

Anonymous said...

خانم دیداری سلام.
بنده از خواندن مطالب شما لذت

بردم.
لطفا با تلاش بیشتر به گسترش

نوشته های خود بپردازید و در

ضمن تصویر همسر خویش را نیز

قرار دهید!
امیدوارم مطلبم را به خوبی دریافت

نمایید.
نمی دانم می توانید نشانی Email

خویش را ارسال نمایید؟

موفق باشید و خدانگهدار.
ایرج