May 31, 2005

گاه جنگل ، گاه دشت ، گاه کوه

ما با قایق موتوری سفر کردیم . جمعا 17 نفر بودیم ؛ یک خانواده 5 نفره که پدر خانواده حدودا پنجاه ساله بود ، یک خانواده 4 نفره ، یک خانواده سه نفره ، یک خانواده دو نفره و سه مهمان شامل یک مادر و فرزند ، یک دانشجو و من .مسافت جایی که ما چادر زدیم با بثل سه ساعت راه رودخانه ای بود. از زیبایی این مسافت هر چه بگویم کم است . واقعا به تصویر کشیدن آن مشکل بود. ابرها چنان در آسمان در هم تنیده بودند و هوا چنان پاک پاک بود که احساس می کردی کافیست دستت را بالا ببری و ابرها را حس کنی . رودخانه " کاسکوکویم " بسیار وسیع و پر از دالان و کانال های آبی است . اگر از داخل هواپیما نگاه کنی آنچه از این رودخانه دیده میشود تنها یک کانال نیست ، بی نهایت کانال های آبی است که به صورت دایره ای در امتداد وسیعی کشیده شده اند. محیط اطراف این رودخانه گاه جنگل هایی مملو از درخت است و گاه دشت های زیبا و فراخ که دلت می خواهد تا انتهای دشت بدوی و به افق آسمان برسی و گاه کوههای سربه فلک کشیده خودنمایی می کردند. این توصیفی که نوشته ام نه احساسی بلکه واقعی است . من خیلی سعی کرده ام این زیبایی را به تصویر بکشم اما مطمئن هستم که موفق نبوده ام (و فکر می کنم که حتی یک عکاس حرفه ای هم به سختی بتواند تمام حس واقعی یک لحظه حضور در چنین طبیعتی را به راحتی به تصویر بکشد) در محیط اطراف رودخانه همچنین دیواره های گلی دیده می شدند که حاوی سوراخ های متعدد بودند. انبوه پرندگان در حال بال زدن مقابل این سوراخ نماد محل زندگی شان بود.به هرحال پس از اینکه با نظر خانواده ارشد و باتجربه همراهمان که حدودابیست سال است در بثل زندگی می کنند ، محل مناسبی را برای چادر زدن پیدا کردیم و مستقر شدیم . همه با خودشان وسایل لازم و خوراکی به اندازه کافی آورده بودند والبته همه با هم استفاده کردیم . غذاهایمان استیک ، سیب زمینی سرخ کرده با گوشت ، سیب زمینی کباب شده ، و سالاد بود . من هم برایشان سمبوسه درست کردم که خیلی خوششان آمد . یکی از دوستان هم سوپ ژاپنی درست کرد که به رغم ظاهر نه چندان خوبی که داشت ، خیلی خوشمزه بود! بساط چای و قهوه و انواع کیک و شیرینی که امریکایی عاشقش هستند نیز به راه بود. نمی دانید که این امریکایی ها چه قدر دنبال لذت بردن از زندگیشان هستند. و چه قدر برای بچه هایشان ارزش قایل هستند که هر تجربه ای را در زندگیش از همان کودکی تمرین بکند. مثلا بچه سه ساله را رها می کردند داخل رودخانه ( البته قسمتی که کم عمق بود ) که خوب رودخانه را حس کنه ، هر چه قدر دلش می خواد گل بازی کنه و بعد از چند ساعت لباس هایش را که کاملا پر از گل شده بود ، عوض کنه . واقعا به همین راحتی بود. برعکس ما ایرانی ها که تا بچه به طرف آب میره غصه لباسش را می خوریم که مبادا کثیف بشه یا کفشش گلی بشه و از همین چیزها که خودتون بهتر از من می دونید. در هر صورت من در این سه روز این فرصت خوب را پیدا کردم که از نزدیک از ارتباطات اجتماعی و فردی امریکایی ها مطلع شوم . مخصوصا که همه آنها تحصیل کرده و آدم های منحصر به فرد بودند . فرصت شد بیشتر برایتان می نویسم . فعلا عکس ها را ببینید Posted by Hello

No comments: